1.ولی من همیشه دلم یه آدم خیلی غیرتی می خواسته ها از اون آدمهایی که مجبورت می کنن چادر بپوشی یا در مواجه با نامحرم مدام بهت تذکر میدن؛از اون آدمها که هی میگن روسری تو بکش جلو...
کجا بودی؟
با کی بودی؟
کجا می ری؟
کی بر می گردی؟
خودم می برمت و خودم میام دنبالت و از این حرف ها...




2.ولی رفیق های این بشر خیلی رفیقش نیستن؛اینو هیچوقت بهش نگفتم چون می دونم میگه : تو بدبینی و قضاوت می کنی آدمهارو اما اینطور نیست...




3.و اندر احوالات نفرت از یه آدم فقط همین قدر بگم که امروز بند دلم پاره شد و مجبور شدم بشینم یه گوشه ای تا حالم سر جاش بیاد و تا چند ساعت بعد موقع حرف زدن صدام‌ می لرزید...

حالا اینا خیلی مهم نیست مهم اینه که قلب من کی جای این آلودگی ها بود آخه؟من و نفرت؟ببین چیکار کردن با آدم این نالوطی ها...